پست ثابت (آشنایی مامان و بابا)
حدودا" سال 84 یا 83 بود که باباجون تصمیم گرفت یه کامی بخره
اون روز هنوز بابایی بازنشسته نشده بود و مشغول به کار بود وقتی کامی رو خرید از یکی از همکاراش خواست که به پسرش که مهندسی کامپیوتر بود بگه بیاد کامپیوتر ما رو وصل کنه
( منظور از مهندس کامپیوتر همون بابایی توست )
وقتی بابات میاد که کامی ما رو وصل کنه آجی الهام رو میبینه و عاشقش میشه
و این طوری میشه که بعد از چند تا مسافرت خانوادگی و اشنایی دو خانواده مامان و بابایی با هم عقد میکنند
مسافرتی که رفتیم شمال بود البته اول بار قرار بود بریم محلات ولی بعد تصمیم بر این شد که بریم شمال
وقتی تصمیم گفته شد بریم شمال بابای تو خیلی ناراحت شد
بعد ها به اجی الهام گفته بود ترسیدم سریع دختر خاله بشی
بعد از چند روز اخلاق باباییت خیلی تغییر میکنه و وقتی که مامانش ازش میپرسه چی شده میگه من عاشق الهام شدم و دیگه بله .
(بایدم عاشقش میشد دختر به این نازنینی )
بهله دیگه پدر و مادر تو در اذر ماه سال 84 با هم عقد کردند و در 14 تیر 1387 با هم دیگه عروسی کردند وخداوند در 15 اردیبهشت 1390 تو رو به اونا بخشید
چند روز پیش که برا خوندن امتحان فیزیک اومده بودم خونتون اجی الهام ازم خواست تا برات یه وبلاگ بسازم منم که از خدا خواسته قبول کردم
(چون خیلی خیلی خیلی دوست دارم )
تنها عشق خاله یی تو
تا چند روز دیگه تولدته و یک سالت میشه
یکی از خصوصیت بارز تو اینه که آنتی مصطفی یی دقیقا" از هر چیزی بابات خوشش میاد تو بدت میاد از هر چیزی هم بابات بدش میاد تو خوشت میاد
خیلی هم شیطون تشریف داری جالبیش به اینه هر کی تو رو میبینه میگه وا ا ا ی چه مظلوم وساکته
خوب دیگه از این به بعد من خاطره هاتو این جا مینویسم تا برات یادگاری بمونه
خاله ثمین